سختتر از اینکه روز از کفر و ایمان بگذریم
سختتر از اینکه از شب با غم نان بگذریم
سختتر از اینکه از خیر همان یک لقمه نان
با وجود درد بیدرمان دندان بگذریم
سختتر از اینکه همچون کودکان گلفروش
با نگاه مضطرب از هر خیابان بگذریم
سختتر از اینکه با پای برهنه تشنهلب
از میان خارهای یک بیابان بگذریم
سختتر از اینکه چندین روز قبل از اربعین
بی گذرنامه شبی از مرز مهران بگذریم
سختتر از اینکه شام جمعه با دلواپسی
از خیابان ولیعصر خندان بگذریم
سختتر باشد که در بین بلاد مسلمین
هر کجا که خواستیم از حکم قرآن بگذریم
در وصیتنامهها گفتند و گفتند از حجاب
با چه رویی از روی خون شهیدان بگذریم؟!
چادر صدیقۀ اطهر شهادت میدهد
ما برای آرمان خویش از جان بگذریم
455
0
5
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
چقدر با تن یخ بسته، باز صبر کند
هجوم رخوت و تخدیر برف و بوران را؟
به سینه و سر خود میزنند پنجرهها
کسی نواخته انگار طبل طوفان را
به پشت پنجرههای شکسته میبیند
تمام روز تگرگ و گلولهباران را
مسیرها همه صعبالعبور و نافرجام
خدا بهخیر کند جادههای لغزان را
به دوش خسته کشیدهست سالیان زیاد
شبیه گنبد خود درد و رنج انسان را
به لطف هُرم نفسهای انبیاست، اگر
رسانده تا به چنین روز نیمۀ جان را
اگر صدای گلوله امان دهد شاید
به گوشمان برساند نوای ایمان را
کنار منبر گوشهنشین خود دیدهست
نفس نفس زدنِ آیههای قرآن را
شریک گریۀ محراب میشود گاهی
مگر کمی ببرد غربت شبستان را
میان حلقۀ لات و هبل گرفتار است
چقد گریه کند خندههای شیطان را؟
بخوان دو کاسۀ خون در هجوم اشکآور
برای ندبۀ آدینه چشم گریان را
نماز جمعۀ این هفته هم اقامه نشد
کجای دل بگذارد غم فراوان را
هنوز حسرت یک عید بی عزا دارند
منارهها که ندیدند ریسهبندان را
تنیده تار به تکرار عنکبوتی پیر
که سهم خویش کند گوشههای ایوان را
مترسکی که اجیر کلاغها شده است
شکسته با تبرش حرمت درختان را
به حُسن یوسف خود آب میدهد با اشک
و مرهمی شده اینگونه زخم گلدان را
«نماز نور بخوانید بر جنازۀ شمع»*
شنیدم از زکریا به مصرعی آن را
به کوچ شانهبهسرهای این دیار قسم
که باد نوحه شده غربت سلیمان را-
به آن عزیز که از چاه آمد و با آه
کشید در بر خود میلههای زندان را
به نغمههای مناجات حضرت داوود
که برده بود دل عاشق پریشان را
به آسمان چهارم که در جوار مسیح
به انتظار نشسته غروب هجران را
به گریههای جگرسوز حضرت یعقوب
که قطره قطره به غم بُرد شهر کنعان را
به کوه طور که در سوگ حضرت موسی
به انکسار کشاندهست کوه فاران را
به الخلیل که در سوگ لالهها دیدهست
به کوچه کوچۀ خود حجلۀ شهیدان را
-از آن مسجدالاقصیست لحظۀ معراج
که با صلابت خود جار میزند آن را
هنوز منتظر است و...، هنوز منتظریم
چقدر صبر کند سردی زمستان را؟
به سمت کعبه نگاهش نماز میخواند
به این امید که آن آفتاب پنهان را...
1099
0
5
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
قطره قطره از میان روضهها جاری شدیم
بین گرد و خاک جاده با زلالی میرویم
نیمهشب از بین نخلستان کوفه رد شدیم
با صراط المستقیم از آن حوالی میرویم
راه را سلمان نشان دادهست، در پیش کریم
کولهباری نیست با ما، دست خالی میرویم
«سرزنشها میکند خار مغیلان در مسیر»
با تمام طعنههای احتمالی میرویم
میزبانِ بغضِ تاولهاست با باغ گلش
بین موکبها همین که روی قالی میرویم
دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب
با نسیم صبح و با باد شمالی میرویم
اربعینیها خبر دارند ما از این مسیر
«با چه حالی آمدیم و با چه حالی میرویم»
1771
0
4.17
شاید او یوسف ذریه ی طاها می شد
روشنی بخش دل و دیده ی بابا می شد
شاید او در دل گهواره زبان وا می کرد
همدم فاطمه -فی المهد صبیا- می شد
شاید او بین مناجات و نماز شب خویش
جلوه ی روشنی از حضرت موسی می شد
شاید او از همه ی اهل جهان دل می برد
مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می شد
شاید او در سکنات و وجنات و حسنات
اشبه الناس به صدیقه ی کبرا می شد
شاید او مثل اباالفضل میان صفین
ذوالفقار علی عالی اعلی می شد
شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان
از حرم با رجزی راهی دریا می شد
شاید اما چه بگویم که چه شد در آتش
کاش او پاسخ این شاید و اما می شد
1254
1
4.11
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
ایها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم
نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم
ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم
نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم
صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم
آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم
زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم
خاک های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل
رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم
خانه ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها
خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم
آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت
از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم
بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد
سمت خورشید خراسان جمله ای کوتاه گفتم
گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی
من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم
آنقدَر درگیر مضمون بودم و روباه پرده
که حواسم پرت شد آن شیر را روباه گفتم
شعر هرگز دست هایم را نمی بندد برایت
من به پیش پایت ای دریاترین با آه افتم
2768
0
4.4
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پاره ی تن، نه چهارپاره ی دل
چهار ماه شب بی کسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده درساحل
چهار رود به پایان رسیده دریا دل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غم انگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریه دار شوی
مدینه، حسرت دیرینه ی دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره مانده است در مفاتیحش
و دانه دانه ی اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعه ای کنار بقیع
کمیل زمزمه می کرد در جوار بقیع
غروب، لحظه ی تنهاییش دوباره رسید
غروب ها دل او خون تر است از خورشید
به غصه های جگرسوز می زند پهلو
دوباره شعله کشیده است آب وقت وضو
شروع می کند او لیله المصاءب را
همینکه دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بی کسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بی ستاره شده
چهار آینه مانده،هزار پاره شده
شکست آیینه هایش میان گردوغبار
شلمچه، ترکش وخمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصه ای گذاشت،وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت،وَ رفت
اگرچه بین غم وغصه های خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضه اش برپاست
طراوتی که نرفته است سالها از دست
بهشت خانه ی او سفره ی اباالفضل است...
2080
0
5
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطم های امواج خروشانش
حرم یعنی دعا یعنی توسل های در ندبه
حرم یعنی اجابت زیر گنبد بین ایوانش
حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان
حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش
حرم بید است مجنون است هرکس عاشقش باشد
میان بادها یک دم نمیخواهد پریشانش
حرم رود است مشهود است هرکس شاهدش باشد
شهادت می دهد راکد نخواهد ماند جریانش
و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید
چه آشوبی است در دلواپسی های فراوانش
پسر شوق پریدن را میان بال وپر حس کرد
پسر می رفت و مادر باز هم می شد غزلخوانش
حرم یعنی نگاه آبی دریا دریا و طوفانش
تویی طوفان آن دریا تویی موج خروشانش
اگر باران سنگ از آسمان بارید چترش باش
که حتی نشکند در سنگ باران بغض گلدانش
پسر می رفت و مادر با طنین آیةالکرسی
سپرد او را به آغوش رسول الله و قرآنش
قدوبالای او را دید چندین بار با حسرت
فقط می گفت زیر لب:به قربانش به قربانش
پسر رفت وفضای خانه را عطر حرم پر کرد
و مادر ماند و عکسی درمیان دست لرزانش
خبر آمد
ولی مادر
از احوال حرم پرسید
نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش
پسر برگشت و
مادر از حرم می خواند ومی دانست
نشسته عمه سادات در شام غریبانش
1766
0
5
هیچ کس تا ابد نمی فهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
خبری بود در تنور انگار
خبر این بار، داغ تر شده بود
با دل خون وضوی گریه گرفت
بین سجاده نوحه گر شده بود
آسمان را به سمت خویش کشید
وسعت خانه بیشتر شده بود
شانه برداشت تا که مویش را...
شانه از دست چشم، تر شده بود
عطر برداشت تا که رویش را...
عطر می سوخت، خون جگر شده بود
آب برداشت تا گلویش را...
آب، دریای شعله ور شده بود
کاش آن شب سحر نمی آمد
سحر آمد ولی اگر شده بود...
پشت سر ایستاد و قامت بست
لحظه های نماز سر شده بود
1639
0
5
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه م»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمی دانم
همیشه رود می فهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکه ها در حسرت دریا نمی مانم
صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه می بینم تو را این گونه می دانم
تو با چشمان خود پشت سر من آب می ریزی
تو با دستان خود رد می کنی از زیر قرآنم
تمام راه، زحمت های من بر روی دوش توست
مرا شرمنده تر از این نکن حالا که مهمانم
اگر شمس الشموسی این تو و این چهره ی زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم
«ضمانتگاه» شاید باعث آرامشم باشد
که هم چون آهوی سرگشته ای از خود گریزانم
حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم
چرا هدهد نمی بینم میان آن کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم
اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا می داند از هر چه نرفتن ها پشیمانم
به من لطفی کن ای چشمه به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم
شب جمعه ست فردا لحظه ی موعود می آید
میان جمکران در محضر تو ندبه می خوانم
همیشه با حضور تو حکایت همچنان باقی ست...
2837
1
3.17
دقیقه های پر از التهاب دفتر بود
قلم میان دواتی ز خون شناور بود
به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب
که هرم گرم نفس هاش شعله پرور بود
مرور کرد تمام مسیر ذهنش را
که صفحه صفحه پر از خاطرات پرپر بود
چه چشم ها که ندیدند چشم های ترش
چه گوش ها که برای شنیدنش کر بود
ز خون او همه ی نیزه ها حنا بسته
لب تمامی شمشیرهایشان تر بود
در اوج کینه کسی داشت سمت او می رفت
و دست های پلیدش به دست خنجر بود
به روی تلّی از انبوه غصه های جهان
به جستجوی برادر نگاه خواهر بود
که با نگاه غریبانه اش گره می خورد
و ابتدای غم از این نگاه آخر بود
زمان زمان قیامت ، زمین... زمین لرزید
گمان کنم که همان روز ، روز محشر بود
کسی شنیده شد از لابه لای هلهله ها
که نغمه های لبانش غریب مادر بود
کسی به دست، سری ، آن طرف به سر دستی
بس است روضه ی لب تشنه ای که...
اگر که کشته نمی شد که نه... خدا می خواست
ولی مقابل خواهر نبود بهتر بود
حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد
دقیقه های پر از التهاب دفتر بود
4999
0
4.76
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشم های مهربانش...
می خواست در سینه غمش پنهان بماند
نگذاشت اما گریه های بی امانش
دارد نفس های خودش را می شمارد
با هر قدم پشت سر آرام جانش
او می رود دامن کشان آرام آرام
مولای ما می ماند و داغ جوانش
چندین ستاره منتظر تا بازگردد
تا باز هم باشند محو کهکشانش
روی لب شمشیر او بانگ تفرّوا
از جنس صفین است شور نهروانش
آیا شنیدید إبن ملجم های کوفه
فزت و ربّ الکربلا را از زبانش؟
پاشید از هم چون اناری دانه دانه
در لحظه ی سرخ غروب بی کرانش
تأثیر آن دیدار آخر خوب پیداست
از عطر سیبی که می آید از دهانش
عمرش شبیه یک نماز صبح کوتاه
آمد سلام آخرش روی لبانش
پایان ابیات من و وقت نماز است
فرصت نشد دیگر بگویم از اذانش
2595
2
4.2
جدا می شم از تو ولی می رم پیش بابام علی
غصه نخور برای من چون اونجا خوبه جام علی
بیا کنار بسترم تا بشنوی درد دلم
چون که مث دستای من جون نداره صدام علی
تو اولین زیارتم با پدرم از تو می گم
می گم رسونده به شما از راه دور سلام علی
پیش بابام غم ندارم اون جا چیزی کم ندارم
فقط یه غم دارم اونم این که ازت جدام علی
اینو همه خوب می دونن یتیم نوازی کارته
خلاصه که جون تو و تک تک بچه هام علی
فدای اشک نم نمت شبا بیا ببینمت
کنار قبر من بشین قرآن بخون برام علی
اونقده منتظر می شم تا که یه روز بیای پیشم
چون که صفایی نداره بهشتِ بی امام علی
4486
1
4.8